حجره و سنگر
داشتم خاطرات سالها پیش رو میخوندم. لابه لای اونها، این یکی گفتم شاید براتون جالب باشه:
1382/10/8
امروز، اخبار، سفر آقا را
نشان داد. رفته بودن بم. واقعا دردناکم بود. 21 هزار نفر رو دفن کردن.
شهر کاملا ویران شده. جلسه اقا با فرماندهان سپاه و ارتش و وزیر کشور و... توی یک چادر تشکیل شد.
و ما اینجا غرق نعمتیم اما
قدر نمیشناسیم.
امشب رفتیم منزل یکی از اساتید. آقا سید عبدالله، آقا محمد علیزاده، آقای سجادی، و منو و برای اولین بار، از همان پشت در برمون گردوند!
استاد همون دم در نکته ای گفت: «جبهه ها هم از نظر کمی بالا بود هم از نظر کیفی. همه طبق خواست خدا کار میکردن؛ نه مطابق میل رفیقشون یا خواست دل خودشون، نه، فقط طبق خواست دلبرشون. و اگه شما هم این رو رعایت کنین، گوشه حجره، میشه سنگر رزمنده جبهه»
خدایا اگر کمکم کنی، میشه و الا فلا.
به جان پیر خرابات و حق صحبت او که نیست در سر من جز هوای خدمت او
چراغ صاعقه ی آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او
الهی ما بنا من نعمة فمنک لا اله الا انت سبحانک و بحمدک